ای که بجز دلبری تو کار نداری


کار جز آزار جان زار نداری

ای همه داروی دل مگر تو بهشتی


وی همه آرام جان مگر تو بهاری

آنچه دل دشمنان بهم نسپندد


چند تو بر جان دوستان بگماری

بگسلم از جان و دل اگر بپذیری


بگذرم از هر چه هست اگر بگذاری

ریخت دلم آبرو که خونش بریزی


عذر نگوئی و گر بهانه نیاری

چند بر آن در روی و بار نیابی


مردنت اولی دلا که عار نداری

دور از آن مایهٔ حیات نمرده است


زنده رضی را دگر برای چه داری